سفارش تبلیغ
صبا ویژن

اندیشه هایم
 
قالب وبلاگ

به نام هستی بخش احساس

از وقتی یادم میاد سالی چند بار این داستان رو برام گفتن.

داستان که نه. حادثه رو

حادثه ای واقعی از طفولیتم و از سقوطم

گفتن که درست مثل همچنین شبی دچار سقوط شدم (شب نوزدهم)

سقوط کردم اما زنده موندم.

به نوعی زندگیم رو مدیون امام اول شیعیان هستم. به نوعی احساس شرم می کنم که امام ضامن شدند، برای منی که هنوز دست کسی رو نگرفتم و چه بسا خیلی ها رو هل داده باشم.

خیلی می ترسم. خیلی

از سرنوشتی که از کودکی برای خودم متصور بودم تا سرنوشتی که الان دچارش شدم، خیلی تفاوت وجود داره.

نمی دونم شایدم نه.

شایدم ظاهراً تفاوت وجود داره.

شاید اون رسیدن به مادیات و ظاهرات محقق نشده.

اما من هنوز همون طوری فکر می کنم که اون موقع فکر می کردم.

هنوز هم هزاران سوال بی جواب در ذهن دارم. از خدا و خلق

از زمین و زمان

از خیر و شر

از نهایت و بی نهایت

و...

شاید بدونید بگید جواب های زیبایی برای برخی شون پیدا کردی.

اما می گم نه. هنوز به جواب نرسیدم.

جواب های من پیش اونی هست که منتظرشم. آن امام منجی. آن امامی که قراره اصلاحاتی جهانی رو انجام بده.

آن امامی که قراره بیاد و رو هر چیزی دست کشید برکتش زیاد بشه. و یکی از اون چیزها، سر پر سودای منه.

دیگه نمی خوام به زمین و زمان فحش بدم که چرا اینجام.

دیگه نمی خوام خودم رو سرزنش کنم.

گذشته ها گذشته.

امشب رو شروعی دوباره فرض می کنم. کاش سال دیگه جلوتر از اینجایی باشم که هستم.

کاش سال دیگه به اون هدفی که براش زنده موندم، نزدیک تر شده باشم.

مطمئنم با یاری امام مظلوم و امام در پس پرده ی غیبت می تونم

یا علی. یا مهدی دستم را بگیرید


[ یکشنبه 94/4/14 ] [ 11:17 عصر ] [ پیرمرد سی و چند ساله ] [ نظر ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

امکانات وب


بازدید امروز: 91
بازدید دیروز: 3
کل بازدیدها: 127437